شادی و جواهی و پیشگاهی خواهی وضعیفی وغم نخواهی
لیکن به مراد تو نیست گردون زین است به کار اندرون تباهی
خواهی که بمانی .هم نمانی خواهی که نکاهی وهم بکاهی
چونان که فزودی بکاهی ایراک بر سیرت و بر عادت گیاهی
چاهی است جهان ژرف ومابدو در چوبیم همی تخت وگاه شاهی
در چاه گه وشه چگونه باشد نشنود کسی پادشاهی چاهی
ای در طلب پادشاهی از من بر رس که چه چیزاست پادشاهی
بر خوی ستوران مشوبه که بر برگه چه نشینی چو اهل کاهی؟
مردم چو پذیرای دانش آمد گردنش بدارند مور وماهی
چون گشت به دانش تمام آنگه گردن دهدش چرخ ودهر داهی
دانش نبود آن که پیش شاهان یکتا ه قدت را کند دو تاهی
این آز بود ای پسر نه دانش یکباره چنین خر نباش وساهی
درویشی،اگر بی تمیز وعلمی هر چند که با مال وملک وجاهی
آن علم نباشد که بر سپیدی بهمانش نبشته ست با سیاهی
علم آن بود،آری،که مردم آن را بر خواند از این صنحت الاهی
این علم اگر حاضر است پیشت یزدان به تو داده است پیشگاهی
ور نیستی آگاه از این بجویش زیرا که کنون بر سر دو راهی
پرهیز کن از لهواز آن که هرگز مایه نکرده است هیچ لاهی
مشغول مشو همچو این ستوران از علم الاهی بدین ملاهی
دین است سرواین جهان کلاه است بی سر تو چرا در غم کلاهی؟!
با مال وسپاهی زدین ودانش هر چند که بی مال وسپاهی
ور دانش ودین نیستت به چاهی هر چند که با تاج وتخت وگاهی
ای مانهده به کردار خویش غافل از امر الاهی واز نوهی
از جهل قوی تر گنه چه باشد خیره چه بری ظن که بی گناهی؟
از علم پناهی بساز محکم تا روز ضرورت بدو پناهی
پندی بده ای حجت خراسان روشن که توبر چرخ فضل ماهی
هر چند که ازدهر باشفا هست با ناله ودرد و رنج و آهی
زیرا که تو در شارستان حکمت با نعمت و با مال و دستگاهی
شعر از :ناصر خسرو قبادیانی